خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه سن داره

🌠سیاره

کاش خوب شه زودتر

کاش دستم زودتر خوب شه ،دلم گرفته نکنه خوب نشه !! صبح به بابام گفتم واسم تخم مرغ شکست و به اسم دختر خالم در اومد ،احساس میکردم خودش باشه ،دقيقا بعد از رفتنش دستم درد گرفت و بعد ... ...
21 دی 1394

بدون عنوان

دیروز دختر خالم اومد خونه ما با بچش که یک سال و یک ماهش بود اولش خیلی صمیمی نبود و کلاهش و کاپشنش دستش بود و هی کلاهش سرش میکرد و میخواست بره ؛اما بعد اونقدر خوش گذشت بهش که مامانش دنبالش میکرد تا لباساش تنش کنه ! . . . +دیروز انگشت دست چپم احساس سوزش میکردم ،بعد از حدود 10دقيقه دیدم کبود شد و خیلی درد میکرد ،خیلی میترسم هنوزم کبوده به جایی نخورده ،يدفه اینجوری شد ... میترسم شاید رگش باشه آخه من که کاری انجام ندادم که آسیب ببینه ...
21 دی 1394

دیشبم

ديشب،شب خاصی بود توی همه عمرم شاید اغراق باشه ؛میتونم بگم از سه سالگی دیگه این اتاق برام نیفتاده بود ... وقتی بابام یکم خوابید ،قرار شد ما حاضر شیم من و خواهرم بالا بودیم و من بخاطر دردی که تو چشمام احساس میکردم دراز کشیدم ،خواهرم رفت پایین و گفت بابا گفته بیا حاضر شیم ،من خيييلي خسته بودم و فکر نمی کردم بابا انقد زود خوابش بگیره ،دروغ چرا ولی با یکم بی میلی رفتم حاضر شم ؛البته بی میلی واسه ساعتش نه واسه جايي که قراربود برم . آماده شدیم بلافاصله سوار ماشین که شدیم بارون شروع شد ،همه چیز عالی پیش میرفت ؛خیلی بابت بارون خوشحال شدم ... رفتیم تو پارکینگ از ماشین که پیاده شدیم بارون بند اومده بود اما هوا مثل بهار شده بود ،رفتیم داخل حرم توی...
20 دی 1394

بدون عنوان

جلسه دوم کلاس هم خدا رو شکر بخوبی سپری شد ،با کلی تمرین و تمرین و تمرین ... ان شالله قراره امشب بريم حرم ؛خیلی خوشحالم انگار رو ابرام ...  
19 دی 1394

بدون عنوان

خوشحالم که شنبه  این هفته نماز صبحم رو خوندم ،هفته پیش قضا شد که تا آخر هفته ناراحت بودم ..
19 دی 1394

ادامه جمعه

ادامه روز جمعه با اومدن عمم به خونه ما و رفتنمون شانديز گذشت ،بعد سه هفته رفتیم اول رفتيم خونه اقاجونم و بعدشم برداشتن آب ... بد نبود درکل ،خوبم نبود زیاد  ولی از تو خونه بودن بهتر بود  +و اینکه دیشب همه عاشق ما شده بودن دختر عمم که خیلی وقته ندیدمش پیام داد بهم و شماره خواهرش که تابستون رفت کانادا رو بهم داد تا گاهی اوقات باهاش صحبت کنم ،هرچند که وقتی اینجا بود صحبت چندانی با هم نمی کردیم !
19 دی 1394

18دی

سلام به صبح جمعه ... امروز بابام رفت دعای ندبه که عموهام هم قراره برم ،دارن یه کاری میکنن که بیشتر باهم باشن ... نظر ما هم که ...
18 دی 1394

بدون عنوان

روزاي خوبی ندارم ............. کاش اتفاقی خاص زندگیم عوض ميکرد! بهترین روزاي عمرم نباید تو غم و غصه بگذرونم .... دست به دست میکند مرا        زندگی بین بود و نبود
17 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد